کوچولوی دوست داشتنی من

قیافه های متفاوتی از نفس مامان قبل وبعداز شیطونی هاش ...

عشق مامان!  وقتی که یادگرفتی بادستای ک.چولوت اشیاء رو بگیری، مدام دمپایی های خونه رو میگرفتی و تو دهان کوچولوت میبردی   ...

اولین دفعه ای که عشق نازمامان تو هفت ماهگی تنهایی نشست روی تاب وحسابی بازی کرد وخوشحال بود   ...

یه روز جمعه خاله فاطمه باعموحمید ومتین اومدن دنبال آرتین جون وباهم رفتیم مدرسه سوارکاری   ...

ا ولین باری که پسر نازم واسه صبحونه زرده تخم مرغ خورد تو هفت ماهگیش ...

عزیزمامان تو شش ماهگی یادگرفتی شصت کوچولوی پاهاتو میخوردی ...

سلام عشق ناز مامان. الان که دارم واست این یادداشت رو میذارم تو مثل یه فرشته خوشگل وناز روبروی من خوابیدی وساعت ٠٠:٢٠ بامداد هجدهم آذر ماهه یعنی تو الان نه ماه وپنج روزه هستی. ببخش از اینکه خیلی دیر به سراغ وبلاگت اومدم عزیزم آخه خودت میدونی که  این روزا سرم حسابی شلوغه،هم اینکه سرکارم برگشتم وهم نگهداری از شماکارخیلی مشکلی شده آخه بابامحسن هم که پیشمون نیست.حدود دو ماه ونیم میشه که بخاظر درسش مارو تنها گذاشته ورفته خارج از کشور. حالا من وتو خدست وپامیکنی بابا ماونه آقاجون هستیم  واونها دارن واسه نگهداری از تو که الان خیلی وروجک شدی به من کمک میکنن. امشب واسه چکاپ نه ماهگیت بردمت پیش آقای دکترشیخانی.اون ازای...

...